زندگی، جنگ و چیزهای دیگر

زندگی، جنگ و چیزهای دیگر

کتاب، فیلم، روزمرگی
زندگی، جنگ و چیزهای دیگر

زندگی، جنگ و چیزهای دیگر

کتاب، فیلم، روزمرگی

یاد آن سالها (سالهای کودکی و نوجوانی)

در دهه‌ها‌ی ۱۳۵۰ و ۱۳۶۰ شمسی، در روزگاری که خراسان هنوز سه تکه نشده بود، در بخش جنوبی آن که بعدها عنوان خراسان جنوبی با مرکزیت بیرجند یافت، روستایی به اسم  زهان بود که امروزه در تقسیمات کشوری نام شهر بر خود دارد. در روستای زهان محله‌ای معروف به پایین‌ده وجود داشت که علت نامیدن آن ربطی به اصطلاح پایین‌شهری و بالاشهری که در گفتار ما متداول است، نداشت. پایین‌ده به مناسبت موقعیت جغرافیایی و بر اساس شیب رودخانه و قرارگرفتن جهتِ آن در منطقه‌ی پایین‌تری به این اسم شهرت داشت. برخلاف عنوان محله که معانی پستی و زیرین را تداعی می‌کند، اتفاقاً زیستن در آن برای بچه‌هایش دست‌مایه‌ی افتخار بود. علت نازیدن‌های  آنها نیز وجود مراکز مهم روستا در آنجا بود؛ از تنها راهنمایی و دبیرستان زهان گرفته تا ادارۀ پست و مخابرات و هواشناسی. یکی از بچه‌های پایین‌ده علی‌اکبر عباسی (زمستان ۱۳۵۰ش) است که اتفاقاً خیلی هم اهلِ پشتِ‌ چشم نازک‌کردن نیست و با وجود برخی شیطنت‌های گاه‌وبیگاه به گوشه‌گیری و کم‌حرفی و سربه‌زیری  و خجالتی‌بودن و خیال‌پردازی‌هایش شناخته می‌شود.

عباسی هم‌اکنون مورخ و دانشیار گروه تاریخ و ایران‌شناسی دانشگاه اصفهان است و در بزرگ‌سالی یا به‌طور دقیق‌تر در سال‌های ۱۴۰۱ و ۱۴۰۲ شمسی خاطراتش را از دوران زندگی در پایین‌ده زهان، یعنی در دهه‌های یادشده، به قلم آورده. حاصل آن کتابی است به اسم «یاد آن سالها (دوران کودکی و نوجوانی)» که نشر «چشمه آفرینش» به‌تازگی، یعنی پاییز ۱۴۰۲ خورشیدی، چاپ کرده. «یاد آن سالها» ۴۴۱ صفحه دارد و با عکس‌های رنگی و سیاه‌وسفیدش اثری خواندنی و دیدنی برای علاقه‌مندان به آثار خاطره‌ای و خودزندگینامه‌ای است.

علی‌اکبر که ظاهراً همگی اکبر صدایش می‌زنند، پسروسطیِ محمدحسین و سکینه است. حجی محمدحسین عباسی کشاورز و دامدار  و به همراه خانواده صاحب خانه‌ای است که دانش‌آموزان مناطق اطراف در فصل مدرسه اتاق‌های آن را اجاره می‌کنند تا ادامه‌تحصیلشان در روستای زهان که از بسیاری جوانب برتر از دهات خودشان است، میسر شود؛ خاصه آنکه محمدحسین و دیگر افراد خانواده‌اش فراتر از موجرند و همواره هوای این کودکان و نوجوانان مستأجر را دارند.     

سکینه جانی‌پور هم در کنار رسیدگی به کارهای ریزودشت خانه از پخت‌وپز تا دوشیدن گاو، مسئولیت اصلی بزرگ‌کردن بچه‌هایشان را که پی‌درپی هم به دنیا می‌آیند، بر عهده دارد. او با چرخ و اتویی که بسیاری از اهالی روستا ندارند، خیاطی می‌کند و برای زنان از هر نوع لباسی می‌دوزد. درست‌کردن تشک هم که در روستایشان کار هرکسی نیست، بخشی دیگر از علایق و منابع درآمد اوست. سکینه بارها برای اهالی و به‌ویژه عروس و دامادها تشک درست می‌کند. هم سکینه و هم محمدحسین فراتر کسب‌وکار به راه‌های دیگر و بدون چشمداشت به درد زهانیان و خاصه همان مردم پایین‌ده می‌خورند. برای نمونه، به واسطه‌ی داشتن سوادِ خواندن و نوشتن که در روستای دورافتاده‌ی زهان کمیاب بود، محمدحسین برای این‌وآن نامه‌ می‌خوانَد و جوابِ نامه را هم می‌نویسد.یا سکینه در زهانی که از پیرایش کودکان که هیچ، کلاً از آرایشگاه و سلمانی خبری نیست، در فصل مدارس و اول صبح در حیاط منزلشان، یعنی خانه‌ی عباسی‌ها، ماشین اصلاح به دست می‌ایستد و موی پسربچه‌ها را یکی‌یکی می‌تراشد.

علی‌اکبر در «یاد آن سالها» بارها از مهربانی‌ و غم‌خواری و حمایت و علم‌دوستی و سخت‌کوشی پدر و مادرش، یعنی محمدحسین و سکینه، صحبت می‌کند. به جز گفتن از پدر و مادرش در فرازوفرود روزهای کودکی و نوجوانی از دیگر بچه‌های خانه که خواهران و برادرهایش باشند هم می‌گوید، چه از زهرا و عباس و رضا و محمد و حسن که قبل از او به دنیا آمده‌اند و چه از فاطمه و جواد و مهدی و هادی که از او کوچک‌ترند؛ بچه‌هایی که پدر و مادرشان با تکیه بر عقاید و باورها و منش خویش کوشش وافری در نگهداری و تربیت و ادبشان دارند؛ کوششی که بی‌جواب نمی‌ماند و هر کدام از آنان در هر عرصه‌ای که مطابق علایق و خواسته و تصمیم خود انتخاب کرده‌اند، کامیاب می‌شوند. و نه فقط خانواده‌‌ی عباسی که هرکدام از زهانیان می‌تواند به آنها ببالد. به‌هرروی، در همه‌ی این توصیفات و روایت خاطرات، شخصیت مرکزی «یاد آن سالها» خود اکبر است.

اکبر در تنها دبستان و راهنمایی زهان  درس می‌خواند و مقطع دبیرستان را هم تا سال دوم رشته‌ی انسانی در مدرسه‌ی شهید رجایی روستا پشت‌سر می‌گذارد. اما در نهایت، دیپلم خود را در دبیرستان نواب اصفهانی مشهد، مرکز خراسان، یعنی جایی که مانند زهان اقوام و دوستانی دارند، دریافت می‌کند. عباسی از دوران پیش از مدرسه نیز می‌گوید؛ از روزهایی که در مراسم قطع‌ درختان در میان سپیدارها پرسه می‌زند، وقتی که عاشق سوت‌های سبز و آبی کودکانه و پرسروصداست یا روزهایی که مادرش را برای رفتن به روضه کلافه می‌کند. بااین‌حال، خاطرات دوران مدرسه‌اش از نظر زمانی دقیق‌تر است. مدرسه را در پنج سال و نه ماهگی شروع می‌کند و این دوران با ورود او به دانشگاه فردوسی مشهد در سال ۱۳۶۹ شمسی به پایان می‌رسد. در این دوازده‌ سال، دانش‌آموزی اغلب درس‌خوان است و منضبط، ولی مقطع دوم راهنمایی را رفوزه می‌شود. نویسنده در مقدمه تأکید می‌کند که بدون تکیه بر هرگونه یادداشتی این کتاب را فراهم آورده، با وجود این، داده‌های دقیقی از روزگار دانش‌آموزی و هم‌کلاسی‌ها و کتاب‌ها و مشق و تفریحات و معلمان و محیط و حال‌وهوای آن دوران ارائه می‌کند، دورانی که با وقایع مهمی چون انقلاب ۱۳۵۷ شمسی و جنگ هشت‌ساله‌ی ایران و عراق هم‌زمان است.

عباسی، هم روایتگر آموزگاران و دبیران دلسوز و مسئولیت‌پذیر است و هم روایتگر آنهایی است که از هیچ سختگیری و آزار در قبال شاگردانشان کوتاهی نمی‌کنند. در رابطه با خلقیات و روش کارکنان مدرسه و مدرسان که به‌ندرت میانشان زهانی پیدا می‌شود، بحث‌های مفصلی دارد، از معلمی که تخته‌ی کلاس را رنگ‌به‌رنگ می‌کند و با ملایمت و حوصله و دقت درس می‌دهد تا معلمی که سر کلاس هر کاری می‌کند به جز درس‌دادن، و با هیاهو و شلوغ‌کاری، بچه‌های روستا را به جان هم می‌اندازد تا سیلی بر صورت یکدیگر بزنند و نفرت در دل‌های هم بکارند.

اما اکبر در روستا و چه بعدها که به مشهد می‌رود، به جز درس‌خواندن برای گذران زندگی  موظف به مشارکت با پدر و مادرش است. از دل همین همکاری‌ها که برای تأمین معاش خانواده است، نویسنده به دنیای پُرماجرای چوپانی و باغ‌داری و کشت و دروی محصولات قدم می‌گذارد؛ دنیایی که نه‌فقط برای کودکان که برای بزرگ‌ترهای تنومند و کارکشته نیز رنج و عذاب، کم ندارد. و البته مانند هر شغلی در پیوند با برخی شادمانی‌ها و دل‌خوشی‌هاست. روایت خواننده از رویارویی با گرگ و مار و جوجه‌تیغی و شغال، رمه‌رفتن و آبیاری سنتی در شب، مراقبت از هر میش و بز و گوسفند و گاو و الاغ و سگ و مرغ و خروسی، و دروی گندم‌ها از پرجاذبه‌ترین بخش‌های کتاب است که دل‌نگرانی‌ها و هم‌زمان امیدها و دشواری‌ها و رسم و رسوم  مردم زهان را در امور دامداری و کشاورزی و باغ‌داری بازتاب می‌دهد. به‌خصوص از نگاه کودک یا نوجوانی که بخش بزرگی از شبانه‌روز خود را و تن و روانش را پای این امور ‌می‌گذارد. علی‌اکبر عباسی در دل تحصیل و کار و کسب از تفریحات و علایق مذهبی و باورهای عامیانه و خرافات و جهان‌بینی و سیر و سیاحت و روابط اهالی روستا با روستا و با بیرون از زهان، خاطرات متعددی دارد.

قسمت‌هایی که یادآور زندگی حسن (۱۳۴۹ـ۱۳۶۶ش)، یکی از برادران بزرگ‌تر راوی بود، از بخش‌های موردعلاقه‌ام در «یاد آن سالها» محسوب می‌شود. نویسنده،‌ کتاب «یاد آنها سالها» را به همین برادرش تقدیم می‌کند و در صفحه‌ی پیشکشی می‌نویسد «تقدیم به برادرم؛ شهید حسن عباسی که بهترین مونس و همدم من در ایام کودکی و نوجوانی بود.» با وجود اینکه این بند را کامل خوانده بودم، تصور می‌کردم که عباسی بیش از همه به مناسبت شهادت حسن خاطراتش را به او تقدیم می‌کند تا تاریخ درگذشتش را زنده‌ نگاه دارد.

اما به‌مرور دریافتم که کتاب را به‌دلیل دوستی‌ و همراهی و هم‌صحبتی بی‌غل‌وغش حسن به او پیشکش می‌کند. به یاد روزهایی که با هم خانه‌های کوچک چوبی می‌ساختند. ساعت‌هایی که در حال‌وهوای کودکانه‌ به کشتن مارمولک‌ها مشغول می‌شدند یا به مرغ و خروس‌ها سنگ می‌زدند و از گردن‌فرازی گاو پیشانی‌سفیدشان در برابر سگ‌ها شادمان می‌شدند. ایامی که ساعت‌ها شاه‌توت و زردآلوهای جورواجور از درختان می‌چیدند و می‌خوردند. شب و روزهایی که حسن به واسطه‌ی فقط کمی بزرگ‌تربودن در برابر اکبر احساس مسئولیت می‌کند، به‌طوری که در جشن ازدواج برادر دیگرشان خودش سن‌وسالی ندارد، ولی هشدار می‌دهد که کسی «آرد» به چشم اکبر کوچک نپاشد، حس مسئولیتی که تا روزهای نوجوانی، یعنی آخرین روزهای عمرش با او می‌ماند. نگارنده به یاد روزهایی کتاب را به حسن اهدا می‌کند که  به مشهد می‌رفتند و از حرم تا سینما را زیر پا می‌گذاشتند. روزگاری که پول‌هایشان را جمع می‌کنند تا تنها پسرک دوربین‌دار زهان از آنها عکس بگیرد. و بعد روزی خودشان وسط جنگ دوربینی می‌خرند و به همه‌ی لحظه‌ها و مکان‌هایی که در نظرشان زیباست، از دریچه‌ی آن نگاه می‌کنند. به یاد ایامی که حسن، حسنی که بی‌باک‌تر و جسورتر از اکبر است، بدش نمی‌آید که سگ یا تَکه‌ای اول‌زن را به رزم دعوت کند. یا به آموزگارش یادآورری کند که درس‌دادن و کلاس‌داری‌اش به دل چنگی نمی‌زند. یا گله را برای چریدن دقیقاً به همان مسیری ببرد که پدر گفته بود نبرد. در واقع، تنها در واپسین صفحات کتاب بود که دریافتم علی‌اکبر عباسی «یاد آن سالها» را نه به یاد مرگ و سوگ حسن که به یاد زندگی پرشورش به او تقدیم می‌کند.

 اگر به خواندن خاطره و زندگی‌نامه، به‌طور خاص در محیط‌های روستایی، علاقه‌مندید، پیشنهاد می‌کنم «یاد آن سالها (دوران کودکی و نوجوانی)» را از دست ندهید. این کتاب به جز آنکه می‌تواند برای خواننده‌ی غیرمتخصصِ اهلش جذابیت داشته باشد، برای پژوهشگران متعددی از جمله مورخان تاریخ محلی و به‌ویژه کسانی که برای شناخت زیست و جهان‌بینی کودک و نوجوان در ایران دهه‌های یادشده قصد پژوهش دارند، منبعی غنی محسوب می‌شود. پیش‌تر دو کتاب خاطرات دیگر از علی‌اکبر عباسی خوانده بودم که در مقایسه با اثر کنونی کم‌کشش‌ترند. قلم نویسنده از نظر ساده‌نویسی و شور و شعفِ فراوان در گفتن ماجراهای کوچک‌وبزرگ مانند دیگر کتاب‌های خاطرات اوست. با این تفاوت که قسمت‌های طنزناک این مجلد بیشتر می‌شود و بیشتر لبخند به لب خواننده می‌آورد، آن هم در مورد اتفاقاتی که در زمان وقوعشان غمناک بودند.   


چطوری خیلی بدخط بنویسیم

هووارد چستر یا چستر هووارد پسری نوجوان است که به‌دلیل شغل مادرش بارها به عوض‌کردن مدرسه‌اش مجبور شده‌ است؛چون مجبور است با مادر از شهری به شهر دیگر برود. این مدرسه‌ها هرکدامشان طبق نظر چستر ویژگی‌هایی داشته و دارند که خاص خودشان است؛ مدرسه خرخوان‌ها، مدرسه‌ای که بچه‌هایش عشق ورزش دارند یا مدرسه‌ای که معلم‌هایش عقلشان را از دست داده‌اند و...! خودش می‌گوید از تعداد قسمت‌های یک سریال کارتونی بیشتر مدرسه عوض کرده.

اما والباتل مانور، یعنی مدرسه جدیدی که چستر اکنون به آن پا گذاشته، به نظرش روی همه مدرسه‌ها را کم کرده است. تحمل این مدرسه برای این پسرک خیلی سخت است و درباره‌اش این‌طور می‌گوید: «به فکر تنظیم یک گزارش شخصی و خصوصی برای خودم افتادم؛ گزارشی که بتواند تنفرم را از مدرسه‌ی جدید (و احتمالاً از تمام دنیا) شرح دهد.» به نظر او معلم و دانش‌‌آموزان و کلاس‌ها و ساختمان مدرسه همگی به‌دردنخور هستند.حتی از شهرِ بدون امکانات و عقب‌مانده‌ای که مدرسه در آن است و به نظر چستر آدم در آن «خُل» می‌شود هم بیزاری دارد.  

چستر تیزهوش‌تر و از جنبه‌های مختلف خلاق‌تر و موفق‌تر از بچه‌های دیگر و حتی معلم است، این ویژگی‌هایش و در کنار آن بدعنقی‌ای که دارد، باعث می‌شود به‌سختی بتواند آدم‌های ساده یا کم‌هوش و تنبل و مکان دلمرده و ناقشنگ تازه‌ای را که به آن وارد شده، تحمل کند. چستر هیچ امیدی به والباتل مانور ندارد. اما این سبب نمی‌شود که انجام تکالیفش را کنار بگذارد یا رابطه‌ای دوستانه با بچه‌ها نداشته باشد، مخصوصاً با جو گاردنر که بغل دستش ‌می‌نشیند. جو در نظر همه و البته خودش، خنگ‌ترین بچه‌ کلاس است و در هیچ‌چیزی به غیر از خنگ‌بودن استعداد ندارد.

روابط چستر و جو با هم و با معلم و دیگر بچه‌ها از جذاب‌ترین قسمت‌های کتاب است و اصلاً داستان در همین مسیر جلو می‌رود. در این مسیر است که نگاه چستر به مدرسه و معلم و جو و نگاه جو به خودش عوض می‌شود. و معلوم می‌شود که هر دو در اشتباه بوده‌اند؛ چستر درباره مدرسه و جو درباره خودش. از زیبایی‌های این ماجرا آن است که در دل رابطه چستر و جو است که دیدشان تغییر می‌کند. این تغییر در مسیر انجام تکالیفشان اتفاق می‌افتد که قرار است در آن «ترین‌»‌های کلاس انتخاب شوند. چستر و جو هرکدام یکی از آن «ترین‌»‌ها می‌شوند؛ ترین‌هایی که هیچ‌یک انتظارش را نداشتند.

«چطوری خیلی بدخط بنویسیم» (که فکر کنم باید یک علامت سؤال هم به عنوانش اضافه می‌کردند) اثری از نویسنده کودک و نوجوان انگلستان، یعنی آن فاین، است که به کوشش فرمهر منجزی ترجمه شده. این کتاب که به همت نشر پیدایش به بازار آمده، دارای۱۲۰ صفحه است. «چطوری خیلی بدخط بنویسیم» به‌ نظرم داستانی خواندنی و شیرین و کمی طنزناک است و از دنیای بچه‌ها درس‌های بزرگی به خواننده می‌دهد. خواندن این کتابِ جمع‌جور را به کسانی که از خودشان و دنیای اطرافشان  ناامیدند، پیشنهاد می‌کنم!  

تاریخ هرودوت: اِئوترپه: آغاز پادشاهی کمبوجیه دوم، مصر و شگفتی‌های آن

دوست داشتم از این کتاب داده‌هایی به دست آورم درباره‌ی شخصیت و پادشاهی کمبوجیه، پسر کوروش بزرگ و کاساندانه، اما بیش از آن اطلاعات مربوط به مصر، خاصه غیر سیاسی‌اش، مرا جذب کرد. هرودوت از عادات و سنن و خصوصیات متعدد مصریان اطلاعاتی می‌دهد که به گفته خودش با چشم دیده یا در آنها تأمل و تحقیق کرده. مصریان باستان خود را قدیمی‌ترین قوم روی زمین یا دومین اقوام کهن بعد از فروگیاییان می‌دانستند. آنان خود را نخستین انسان‌هایی می‌پنداشتند که موفق شدند بر اساس حرکات ستارگان، گردش سال را کشف و تقویم را به دوازده ماه سی‌روزه تقسیم کنند. رود نیل،‌طغیان‌هایش و کشتی‌رانی در آن نیز همواره در تاریخ مصر مورد توجه بوده است. در کنار آنها، هرودوت، نویسنده‌ی اثر، جریان‌ها و سرچشمه‌های نیل را هم بررسی می‌کند.

به نظر هرودوت مصر شگفت‌انگیزترین سرزمین دنیاست (لابد هندوستان را ندیده بوده!). بافندگی‌کردن مردان در خانه و حضور زنان در جامعه برای خرید و اشتغال، ممنوعیت پیوستن زنان به طبقه کاهنان، مو تراشیدن مردان کاهن و زندگی انسان و حیوان در کنار یکدیگر از جمله آن شگفتی‌هاست که مورخ یونانی این کتاب یاد می‌کند. هیچ‌ مردمانی به‌اندازه‌ی مصریان آیین ندارند و به اجرای آنها اهمیت نمی‌دهند. یکی از آداب و رسوم جدانشدنی از زیست مصریان قربانی‌کردن گاو نر برای اپافوس است که قبل از آن فردی به دقت باید این حیوان را بررسی کند تا مطمئن شود که شایسته است یا خیر. برای نمونه، این گاو حتی نباید یک خال سیاه داشته باشد. مصری‌ها باورها و عقاید دینی متعدد دیگری هم دارند که ناپاک‌دانستن خوک‌ها از جمله‌ی آنهاست. همچنین فردی که با خوک تماس می‌یافت به غسل‌کردن مجبور بود. به‌علاوه،‌ خوکبانان اجازه‌ی ورود به معابد نداشتند و هیچ‌کس حاضر به ازدواج با این گروه نبود.

به نظر هرودوت مردم مصر به جشن و شادمانی بسیار اهمیت می‌دهند و از این جنبه بر سلیقه‌ی ملت یونان نیز اثر گذاشته‌اند. بوباستیس به افتخار آرتمیس، یکی از بزرگ‌ترین جشن‌های آنان است. هرودوت هالیکارناسی درباره‌ی این جشن می‌نویسد: «هنگامی که مصریان به جشن‌های بوباستیس می‌روند، این‌گونه عمل می‌کنند: از رودخانه رهسپار می‌شوند، جملگی از مرد و زن درهم و برهم و به‌صورت انبوه در یک قایق سوار می‌شوند. برخی از زنان، قاشق بر هم می‌زنند و مردان در طول راه نی و فلوت می‌نوازند، باقی زنان و مردان آواز می‌خوانند و دست می‌زنند. با رسیدن به بلندای شهر قایق‌هایشان به ساحل رهنمون می‌شوند: عده‌ای از زنان به کاری که پیش‌تر گفتم مشغول‌اند، عده‌ای دیگر فریادزنان، زنان شهر را به ریشخند می‌گیرند؛ بعضی دیگر می‌رقصند و عده‌ای دیگر، ایستاده، دامن خود را بالا می‌زنند. همه قایق‌هایی که از شهرهای مختلف برای جشن می‌روند،‌ چنین می‌کنند. وقتی به بوباستیس می‌رسند مراسم قربانی را با شکوه تمام برای آرتمیس برگزار می‌کنند و بیش از هر زمان دیگر در سال، شراب انگور می‌نوشند. به گفتۀ اهالی محل، هر سال جمعیت بسیاری از مرد و زن بدون در نظر گرفتن کودکان _ که شمارشان به هفتصدهزار نفر می‌رسد، به اینجا می‌آیند»

یکی از پرکشش‌ترین قسمت‌های این کتاب برای من «حیوانات مقدس» بود. گربه و سگ از حیوانات مقدس هستند که اگر اولی در خانه‌ای بمیرد، همه‌ی خانواده ابرویشان را و اگر دومی جان بدهد، همه‌ی خانواده سر تا پای خود را می‌تراشند. در فرهنگ مصری گربه‌های مرده را به مکانی در بوباستیس می‌برند و پس از مومیایی‌کردنشان در گوری مقدس به خاک می‌سپارند. رسم مومیایی‌کردن و خاک‌سپاری به شکل‌های گوناگون برای حیواناتی دیگر نیز اجرا می‌شود. مورخ این اثر تأملاتی درباره‌ی دیگر جانوران، یعنی کروکودیل و اسب آبی و ققنوس و مار و لک‌لک هم دارد. آیین‌های مرتبط با مرگ، مانند گل‌مالیدن، و نیز مومیایی‌کردن به شکل و در قیمت‌های مختلف برای آدم‌ها نیز وجود داشته.

هرودوت مطالبی را که در معرفی شاهان مصر می‌آورد از دیگران شنیده است، هرچند مانند سابق مشاهداتش را هم ذکر می‌کند. مین را در جایگاه نخستین شاه مصر می‌داند. از میان حاکمان مختلف مصر ملکه‌ای بوده موسوم به نیتوکریس که تنها شاهنشاه زن به شمار می‌رفته. بحث تأسیس اهرام مصر در زمان خئوپس، شاهی که مردم به خاطر اقدام اخیرش دوستش نمی‌داشتند، از بحث‌های جالب توجه این قسمت است. او برای ساختن هرم‌ها از وقت و مال و جان مردم بسیار مایه گذاشته بود. همچنین برای انتقال تخته‌سنگ‌ها سنگفرشی می‌سازند که به باور هرودوت اهمیت و شگفتی آن کمتر از خود اهرام نیست. هرودوت بیشتر اطلاعات تاریخ سیاسی خود را از کاهنان به دست می‌آورد. تقسیم‌بندی جامعه‌ی مصر به هفت گروه کاهنان، ارتشتاران، گاوداران، خوکبانان، بازرگانان، مترجمان و ملاحان از دیگر نکات خواندنی مصر باستان است.

وقتی «تاریخ هرودوت: اِئوترپه: آغاز پادشاهی کمبوجیه دوم، مصر و شگفتی‌های آن» را در دست گرفتم و برگ زدم، اولین تصورم این بود که مطلب خواندنی برای من ندارد، مخصوصاً اینکه به تاریخ جهان باستان چندان علاقه‌ای ندارم. خواندنش در نظرم کسل‌کننده و سخت می‌آمد. فکر می‌کردم نثر نچسب و پردست‌اندازی داشته باشد. اما کمی تمرکز کردم و بادقت‌تر که خواندم، متوجه شدم مطالعه‌‌ی آن برای من که همیشه به آشنایی با فرهنگ و آداب و زبان ملل مختلف علاقه‌مندم، پرکشش هم هست. این کتاب را مخصوصاً به دوستداران مصر باستان پیشنهاد می‌کنم.  «تاریخ هرودوت» به کوشش اسماعیل سنگاری (نوشهر، ۱۳۵۳ش)، عرفانه خسروی (شمیران، ۱۳۵۹ش) و میلاد حیدری (اصفهان، ۱۳۷۴ش) ترجمه شده است. کتاب از مقدمه و حواشی و توضیحات و ضمایمی هم برخوردار است که خواندن اثر را آسان‌تر و مفهوم‌تر کرده. از میان آنها نقشه‌ها و عکس‌ها را بسیار دوست داشتم. این کتاب در ۲۱۲ صفحه و به سال ۱۳۹۹ به همت دانشگاه تهران منتشر شده است. نسخه‌ی من که امانت گرفته بودم، چاپ دومش بود. از اسماعیل سنگاری، عضو هیئت‌علمی دانشگاه اصفهان، پیش‌تر «تاریخ هرودوت: مادها و هخامنشیان تا فرجام کوروش کبیر» را خوانده بودم و امیدوارم آثار دیگری نیز از این تاریخ‌نگار و مترجم کشورمان بخوانم.

قهرمان مردم

نسیم خلیلی (تهران، ۵تیر۱۳۶۰) در جدیدترین آفرینه‌ی خویش، یعنی «قهرمان مردم:علی(ع) در بینامتنیت متون رسمی و فرهنگ عامۀ تاریخ میانۀ ایران»، نشان داده که سرد و گرم چشیده‌ی راهی است که سالیان سال در آن  به جستن و یافتن و نوشتن پرداخته است. این مورخِ نکته‌پرداز و داستان‌نویسِ شوریده‌ی کشورمان با پژوهشِ حاضر به یادمان می‌آورد که در عرصه‌ی فرهنگ و تاریخِ مردم صاحب‌نظریِ توانمند است. حرفی برای گفتن دارد. و می‌تواند آثاری به راستی سودمند پدید آورد که پاسخ‌گوی بخشی از کاستی‌های تاریخ‌نگاری در ایران باشند.

پیشگفتارِ تأثیرگذارِ «قهرمان مردم» با تأکید بر آیین «میلۀ گل سرخ» در بلخ افغانستان که پیوندی مستحکم با شخصیت علی(ع)  دارد، آغاز می‌شود. سپس نویسنده به ضرورت، چند مطلب مقدماتی را پیش می‌کشد تا خواننده را برای ورود به مبحث اصلی آماده کند. در فصل اول با عنوان «از شمایل مولی تا تاریخ اجتماعی و اسطوره‌شناسی» از آنجا که قصد دارد از عامه سخن بگوید، سیر دگرگونی و تحول تاریخ‌نگاری را از سوی سنتی به سمت رویکردهای نو بررسی می‌کند. و متنی منظم از سرگذشت تاریخ خُرد و مکتب آنال و تاریخ اجتماعی و فولکلور یا فرهنگ عامه در اختیار خواننده قرار می‌دهد. در همین جاست که محدوده‌ی تحقیق خود را نیز مشخص می‌کند. در واقع، خلیلی می‌کوشد تا با تأمل در متون فارسیِ سده‌های هفتم تا دهم هجری قمری مضامینی  را که گفتمانی اسطوره‌پردازانه از شخصیت علی(ع)  در آنها حاکم است و بر ناخودآگاه عوام اثر می‌گذارند و  در زندگی آنان بی‌وقفه بازنمایی می‌شوند، گردآوری و تحلیل کند. او که از مشاهده‌ی منابع غیرفارسی هم غفلت نکرده است، قصد دارد به این پرسش اصلی پاسخ گوید که چرا در فرهنگ مردم علی(ع) شخصیتی رهاننده بازنمایی می‌شود؟ از آنجا که فهم این امر بدون آشنایی با دو مفهوم اسطوره و بینامتنیت ممکن نیست، آنها را تبیین می‌کند. و نشان می‌دهد که اسطوره نه برآمده از خرافه است، بلکه ریشه در واقعیت‌های اجتماعی و تاریخ دارد. و بینامتنیت نیز به ما می‌آموزد که هر متنی از گذشته‌ای برخوردار است.

«پرسه در تاریخ» فصل دوم است که بر اساس آن، دوران تاریخی موردنظر، یعنی قرون هفتم تا دهم هجری قمری، متناسب با بحث و با مراجعه به متون تاریخی آن دوره واکاوی می‌شود. در این قرون تاریخ ایران دو حمله‌ی گسترده و ویرانگر که هجوم مغولان و تیموریان باشد، رخ می‌دهد؛ حملاتی که موجب انزوا و دنیاگریزی مردم شد و تأثیراتی عمیق بر جامعه گذاشت. در همین عرصه است که هر ایرانی به جست‌وجوی اعجازی نجات‌بخشانه و امیددهنده و نگرش‌های صوفیانه متمایل می‌شود تا جایی که گاه همان فاتحان مغول هم گویی رهاننده‌اند. ضمن آنکه با کناررفتن دو مرکزیت مهم سنی و اسماعیلیه فرصت ابراز وجودی جدی برای شیعه‌ی دوازده‌امامی فراهم می‌آید. شعیه تا قلب دربار ایخانان می‌رود و کسی، چون اولجایتو، از این جنبه با شیعه‌شدن، جامعه را دگرگون می‌کند. حتی تیموریان نیز علایق شیعی داشتند. در همین بازه فرقه‌های صوفیه و مهم‌تر از همه حروفیه در جامعه گسترش یافت. و سیمای علی(ع)  در آثار متعدد اهل سنت و شیعه، از «وسیله الخادم الی المخدوم» فضل‌الله روزبهان خنجی تا «روضه الشهدا»ی حسین واعظ کاشفی، پررنگ و بر وجه مردمی و نجات‌بخشی آن تأکید می‌شود.

  خلیلیِ تاریخ‌پژوه و مردم‌شناس، فصل سوم را فرصتی مناسب می‌داند تا دو وجه مینوی و دنیوی علی(ع) را روشن و موشکافی کند. به بیانی دیگر، «علی(ع)؛ نگاهی تاریخی» فصلی است که در آن مشخص می‌شود که علی(ع) در واقعیت تاریخی کیست و در گفتمان اسطوره‌پردازانه یا در همان باورها و قصه‌ها و آیین‌های عوامانه چه جایگاهی دارد. پژوهشگرِ «قهرمان مردم» با بهره‌مندیِ درست و هدفمند از منابعی، چون «قرآن»، «نهج‌البلاغه»، آثار حدیثی و تاریخ‌نگاری، نشانه‌های قهرمانانه و فرانسانی و نجات‌بخشی و پهلوانی و غلوآمیزی شخصیت اصلی کتاب را می‌یابد. و نشان می‌دهد که اینها به مثابه بینامتن‌هایی، بر آثار بعدی با محور گفتمان اسطوره‌پردازانه، چه مستقیم و چه غیرمستقیم، اثر گذاشته‌ است.

فصل چهارم، «دنیا هیچ‌وقت از وجود امام خالی نیست» نام دارد. در اینجا، خلیلی ضمن استفاده از منابعی که یاد شد، وجه بینامتنی‌شان را در میان آثار کلامی می‌یابد. در واقع، محقق در دل متون کلامی گام می‌گذارد و با بهره‌مندی از ژرف‌نگری خویش آشکار می‌کند که کدام نشانه‌ها در آنها بازتابنده‌ی جنبه‌هایی از شخصیت علی(ع)  است که او را به کسی فراتر از آدمی عادی بدل می‌سازد. در این بخش، به آن دسته کتاب‌های کلامی که بر موضوعِ پرمناقشه‌ی امام در اسلام و مخصوصاً امامت علی(ع) نظری گسترده‌تر دارند، رجوع می‌شود. نکته‌ی مهم بعدی اینکه کلام در سده‌های موردنظر کتاب، خواه در میان اهل سنت و خواه در میان شیعیان، به دوران مهم و حیاتی خود رسید و ازاین‌رو بررسی آن اهمیتی دوچندان می‌یابد، به‌ویژه دو اثر «کامل بهایی» و «مناقب الطاهرین» از عمادالدین طبری که در مرزهای تعریف‌شده‌ی این پژوهش‌ قرار می‌گیرند. در این بررسی‌ها نویسنده چهار ویژگیِ کامل‌بودن، شجاع و پیروزبودن، مقرب پیامبربودن و بخشندگی و رهانندگی و مردمی بودن علی(ع) را فرا یاد می‌آورد.

وجه آرمانی علی(ع)  در تاریخی که محقق آن را بررسی می‌کند، در منابع غیرمکتوب هم یافتنی است. بنابراین، فصل پنجم با سرنویس «در میان اسلیمی‌ها، خطوط کوفی» پدید آمده. این پژوهشگر عامه در بخش کنونی، هم از پژوهش‌های دیگران در معماری و هنر بهره برده است و هم خود از نزدیک، بناهای آن سده را دیده و در آنها درنگ کرده است. و دریافته که این ابنیه، هم از جنبه‌های زیبایی‌شناسانه  و هم از جنبه‌های تبلیغی و آیینی مهم‌اند. و او باز هم در جست‌وجوی ویژگی‌های بینامتنی متون  دیگر در این آثار است، چنان‌که هدفش بوده. پیوند نام علی(ع) و خط بنایی کوفی در مساجد و دیگر مراکز این بخش بسیار مهم و شاخصه‌های گفتمان اسطوره‌پردازانه در آنها یافتنی است. خلیلی به بناهای متعددی از جمله بارگاه منسوب به علی(ع) در مزارشریف، گنبد سلطانیه در زنجان و مسجدجامع ورزنه نظر دارد. تکرارشدن نام علی(ع)، بازتاب داستان معراج و شهادتین در شمار نکات گوناگونی است که هنگام بررسی بحث معماری، باریک‌بینانه موردتوجه واقع می‌شوند.

«در میان حماسه‌ها، شعرها، قصه‌ها» فصل ششم کتاب است. در اینجا، نسیم خلیلی با تکیه بر این مهم که اسطوره‌ها در فرهنگ عامه و حافظه‌ی جمعی مسلمین به دست خودشان و به ضرورت‌هایی در درازنای تاریخ شکل گرفته‌اند، به دنیای قصه‌ها و اشعار پا می‌گذارد. به بیانی دیگر، علی (ع) را از گفتمانی که بارها گفته شد و همین طور در عصر مدنظر این بار در دنیای ادبیات بررسی می‌کند. در این تفحص منابع بسیارند. «مثنوی معنوی»، «علی‌نامه»، «خاوران‌نامه» فقط سه نمونه از آنهاست. جنگاوری علی(ع)، پیوند او با شخصیت‌هایی چون رستم دستان، رهابودن علی(ع) آرمانی از قید زمان و مکان، بخشی از مباحث کندوکاو در این فصل است. به‌طور ویژه‌تر به «خاوران‌نامه» ابن‌حسام خوسفی و چهار مؤلفه‌ی مهم آن در پیوند با علی(ع)، یعنی قهرمان‌بودن علی(ع) در جنگ‌ها، قهرمانی دُلدُل یا مرکبش، دست‌افزارش یا همان ذوالفقار و  رویارویی علی(ع) با موجودات خیالی، چون اژدها،  دقیق‌تر موشکاف می‌شود.

نویسنده با فصل هفتم یا آخر به اسم «در میان خانقاه‌ها، فتوتنامه‌ها» از راهی دیگر به دنیای بینامتنیت متون رسمی و فرهنگ عامه وارد می‌شود. در واقع، در فصل هفتم، نگارنده از جنبه‌ای دیگر به بحث نظر دارد، اما مانند سایر فصل‌ها هوشمندانه و کاملاً همسو با پرسش اصلی، این دسته از منابع را می‌گشاید. نسیم خلیلی در آغاز فصل آخر می‌گوید: «علی(ع)، در بافت متون صوفیانۀ تاریخ ایران، همواره تبلوری نمادین و تأمل‌برانگیز داشته است تا آنجا که شاید جسورانه بتوان مدعی شد که مهم‌ترین بازنمایی شخصیت علی(ع) در ساحت چنین متونی قابل جست‌وجوست.» در اینجا، هر سه عرصه‌ی تصوف و عرفان و فتوت با مراجعه به متون پرشمار و گوناگونی واکاوی می‌شود. همچنین خصایصی چون قدرت طی‌الارض، خرق عادت‌های علی(ع) در کودکی و جوانمردی با مراجعه به متون یادشده در سده‌های هفتم تا دهم هجری قمری درخور تأمل است. در فتوت‌نامه‌ها نیز علی(ع) انسانی کامل و هم‌نشین پیامبر است.      

«قهرمان مردم:علی(ع) در بینامتنیت متون رسمی و فرهنگ عامۀ تاریخ میانۀ ایران» را نشر سنگلج به تازگی چاپ کرده (۱۴۰۲ش) و ۳۹۷ صفحه دارد. طرحِ هنرمندانه و خوش‌رنگ و پرجاذبه‌ی جلد آن نیز کاری از محسن پیشدادی است. نسیم خلیلی در این اثر با ورود به عرصه‌های تاریخ و ادبیات و صوفیه و معماریِ قرون میانه یا سده‌های هفتم تا دهم هجری قمری سیمای علی(ع) را به روش بینامتنیت به تصویر می‌کشد. این پژوهشگرِ فرهنگ عامه که در نوشتن از مردم در دنیای داستانی هم چیرگی تمامی دارد، سیمای واقعی و تاریخی علی(ع) را نیز نشان می‌دهد، اما هدف اصلی او ترسیم آن علی(ع) است که در دل و جان و ضمیر مردم کوی و برزن و ساده خانه دارد. و در نگاه پیرزنان و پیرمردان و هر جوان و کودک عامی  یافتنی است؛ همو که یار راستین پیامبر(ص) و درمانگر و بخشنده و امیدبخش و فرابشری و قهرمانی اسطوره‌ای است. جان کلام آنکه قهرمان مردم است. خواندن این اثر را به خوانندگان صبور و علاقه‌مند به فرهنگ مردم، خاصه دین عامیانه، پیشنهاد می‌‌کنم.

از پیشگفتارِ کتاب «قهرمان مردم»: «تاریخ و ادبیات و فراتر از آن، جهان عطرآگین نویسندگی برای من همواره سحرآمیز و دلفریب بوده است. وقتی در میان کتاب‌ها غرق بوده‌ام، وقتی در دانشگاه تاریخ می‌خواندم، وقتی جسورانه دست به قلم می‌بردم، دلم می‌خواست می‌توانستم دامنی پُر کنم از گل‌هایی که جانم را می‌نوازند، اما من فقط مست بوده‌ام در این وادی‌ها. و حاصل مستی‌ها، نوشتن‌های دلی و شوریدگی‌هایی که مرا ساخته است، بخشی از هویت من، بخشی از شناسنامه من شده است. اسمش را می‌گذارم تاریخ‌نگاری شوریدگی‌ها، تاریخ‌نگاری زنانه و مادرانه، تاریخ‌نگاری جان و درون. شاید این همه، اعترافات بزرگ و نابجایی باشد، اما من صداقت را خوش‌تر می‌دارم. تمام تلاشم آن است که رویکردهای علمی داشته باشم، نوشتارم مستند به روایت‌های متقن و درست و منابع معتبر باشد و در تحلیل‌هایم حتی‌المقدور به سوی جانبداری و احساسات صرف نلغزم، اما در مجموع، آنچه برایم اولویت داشته و دارد، دل سپردن به روایت بوده است و لذت بردن. شاید این پژوهش، از منظرها و به قلم‌های دیگر می‌توانست بهتر و پخته‌تر از چیزی باشد که من با توان و دانش اندکم نوشته‌ام، اما این را می‌دانم که من این پژوهش را به راستی عاشقانه نوشته‌ام و گاهی این جمله از دالایی لاما باعث شده است دل قوی دارم و به راهم ادامه دهم: «سیاره ما دیگر  نیازی به آدم‌های موفق ندارد. این سیاره به‌شدت نیازمند افراد صلح‌جو، درمانگر، ناجی، قصه‌گو و عاشق است». از شما می‌خواهم مرا در نوشته‌هایم، قصه‌گو و عاشق روایت‌هایم بدانید و بس و بگذارید این‌گونه دلخوش باشم که نه محققی موفق، که نویسنده‌ای عاشقم.»

.

.

.

پی‌نوشت: در زادگاه و شهر کودکی‌ام، بوشهر، مکانی بود و هست که به آن می‌گفتیم و هنوز هم می‌گویند «عباسعلی». در این عباسعلی درختی مقدس بود. مردم، به روایت مادربزرگم، باور داشتند که در زمان‌های قدیم مردی به نام «عباسعلی» بود و نامش یادآور دو شخصیت بزرگ، یکی علی(ع) و دیگری ابوالفضل عباس، پسر علی(ع). عباسعلی در روزی که دریا طوفانی و بداخم بوده، به تنگ می‌آید و گمان می‌برد که مرگش نزدیک و هر لحظه ممکن است با آبِ خروشانِ دریای بوشهر به فنا برود [شاید عباسعلی دریانورد بوده]. اما به پرودگار و امامان(ع) رو می‌کند و  ناگهان درختی پیش روی خود می‌یابد که بدان چنگ می‌زند و همان او را رهایی می‌بخشد. بعد از آن، مردمِ بوشهر، شهر من، هر زمان که خویشتن را غرقِ در بیماری و رنج و تنگی و گرفتاری و ناامیدی یافتند، به درختِ «عباسعلی» چنگ زدند و مخلصانه با پیش‌کشیدن نام عباسعلی، در جایگاه انسانی والا و نظرکرده، به امامان(ع) و خاصه دو شخصیت علی(ع) و ابوالفضل عباس رو ‌کردند و مراد ‌جستند. درختی که من هم در کودکی با احترام و کمی ترس در دل بر آن دست کشیده بودم. به یاد ندارم، اما شاید پارچه‌ی باریک و سبزی هم بدان گره زده بودم تا گرهی از دردهای کودکانه‌ام باز شود. در آخرین سفرم به بوشهر، از مادربزرگم شنیدم که درخت را قطع کرده‌اند. قصدشان آن بوده که مردم گرد خرافه نگردند. اما کندن درخت تأثیری در گرایش مردم به «عباسعلی» نداشته و مجبور شده‌اند با آراستن مکانِ دقیقِ همان درخت به ضریحی زرین نیاز عوام را پاسخ گویند. داستانِ «عباسعلی» یکی از محبوب‌ترین داستان‌های تمام عمرم بود که همواره در گوشه‌ای از ذهنم آن را داشتم. و به آن فکر می‌کردم. اکنون نیز بدان فکر می‌کنم، اما بی‌تردید دیگر نگاهم چون سابق نیست. اکنون با آموخته‌هایم از کتابِ «قهرمان مردم» به قلم نویسنده‌ی محبوبم، نسیم خلیلی، به آن نظر می‌کنم.

دختری با گوشوارۀ مروارید

«دختری با گوشوارۀ مروارید» یک عاشقانه‌ی آرام تاریخی است که زندگی اجتماعی چند خانواده‌ی هلندی را در شهر دلفت و در اواسط قرن هفدهم میلادی روایت می‌کند. راوی داستان که همان شخصیت اصلی است، گریت نام دارد و از شانزده‌سالگی‌ شروع به تعریف سرنوشتش می‌کند. تریسی شوالیه (۱۹اکتبر۱۹۶۲م)، نویسنده‌ی آمریکایی _ انگلیسیِ «دختری با گوشوارۀ مروارید»، در دل این داستان کوشیده است تا با پیوندزدن میان واقعیت‌های تاریخی و تخیلات به‌دوراز حقیقت خویش راز یکی از نقاشی‌های  پُرابهام جهان را برای خواننده‌ی علاقه‌مند به هنر و تاریخ برملا کند. این تابلو که به «مونالیزای شمال» هم شناخته‌ می‌شود، کاری از یوهانس ورمر، نقاش هلندی، است. در این کتاب هم‌زمان با آن نقاشی به برخی دیگر از آثار هنری و زندگی شخصی ورمر هم اشاره می‌شود. نسخه‌ای که من از این کتاب و در طاقچه‌ی بی‌نهایت و البته با خوانش حرفه‌ای و صدای گرم گلی امامی عزیز گوش کردم، نه ساعت و سی‌وشش دقیقه است و به کوشش رادیو گوشه ضبط شده. ترجمه‌ی آن نیز کاری از گوینده‌ی آن به شمار می‌آید و نشر چشمه آن را در سال ۱۳۸۱ش به بازار کتاب ایران فرستاده. نسخه‌ی چاپی‌اش نیز که من ندیده‌ام، دارای ۲۳۷ صفحه است.

گریت یک خواهر و برادر دارد که همگی همراه با مادر و پدر کاشی‌کاری‌شان در یکی از کوچه‌های پایین شهر دلفت زندگی می‌کنند. دستشان به دهانشان می‌رسد و زندگی آرامی دارند. اما پدر کاشی‌کار بر اثر حادثه‌ای کور می‌شود و از کار بیکار و از همین روز است که زندگی همه‌ی افراد خانه تغییر می‌کند. گریت، دختر بزرگ خانواده، نیز با وجود اینکه تابه‌حال در عمرش کلفتی کسی را نکرده، مجبور می‌شود برخلاف میلش به این شغل تن بدهد تا کمی کمک‌حال خانواده‌اش باشد. با اینکه قرار است گریت از این پس نام خدمتکار، آن هم خدمتکاری تازه‌کار و رده‌پایین، بر خود داشته باشد و جز یکشنبه‌ها نمی‌تواند در خانه‌اش به سر ببرد، هم خودش و هم خانواده‌اش کمی هیجان در دل دارند. چون گریت می‌خواهد به خانه‌ی نقاش مشهور دلفت، یعنی یوهانس ورمر، پا بگذارد و یکی از وظایف او تمیزکاری کارگاه نقاشی این هنرمند است.

در بدو ورود، گریت کشیده‌ای به گوش دختر خردسال اربابش می‌خوابند و به نظر می‌رسد که کلفتی سروزبان‌دار و اخمو و پراداواطوار خواهد شد. اما داستان به مسیری دیگر می‌رود. گریت وقت سرخاراندن هم ندارد. از آنجا که ورمر و همسرش بچه‌های قدونیم‌قد زیادی دارند، همیشه کوهی از لباس‌های چرک می‌ریزند جلوی گریت که باید بسابد و بشورد و با دقتی که خودش می‌داند، پهن کند و اتو بزند. لباس‌شستن  خیلی زود به کابوس گریت در خواب و بیداری تبدیل می‌شود. در آشپزخانه باید خدمتکار تمام‌وقت خانواده‌ی ورمر باشد. باید بر اساس دستورات کلفت‌های باسابقه‌تر برود بیرون و در سرما و گرما و وقت و بی‌وقت خرید کند. باید آداب‌دان باشد و در رفتار با همه بهترین کلمات را انتخاب کند. در صورت کسی خیره نشود. و در زمان خودش کمی هم تعظیم کند. بااین‌همه، گریت در خانه‌ای پا گذاشته که با خانه‌ی خودش تفاوت‌های زیادی دارد و دست‌کم می‌تواند غذای بهتری بخورد و جای گرم و نرم‌تری سر بر بالشت بگذارد. یا اینکه هربار با اشیاء و مهمانی‌ها و آدم‌های تازه‌ای روبه‌رو و برای خودش دنیادیده‌تر می‌شود. حتی از آنجا که گریت پروتستان است و خانواده‌ی ورمر کاتولیک، از این جنبه‌ هم می‌تواند دنیای تازه‌ای را با مقایسه‌هایش کشف کند. اما مهم‌تر از همه آنکه مسئول نظافت کارگاه اربابش یا یوهانس ورمر می‌شود که اتفاقاً خیلی هم کارش مورداحترام و تأیید این هنرمند است. چون ورمر برایش مهم است که هم همه‌ی ابزار کارش تمیز شود و هم وسیله‌ای جابه‌جا نشود یا آسیب نبیند. به مرور گریت و ورمر به هم نزدیک می‌شوند تا جایی که این کلفت به دستیار نقاش بزرگ شهر تبدیل می‌شود. رنگ می‌خرد برای اربابش. استخوان می‌ساید. و حتی درباره‌ی تکمیل و تغییر تابلوها نظر می‌دهد. سرانجام، یک روز ارباب از او می‌خواهد تا مدل نقاشی‌اش شود. گریت با وجود اینکه به راحتی می‌تواند رفتار دیگران را برای خودش توضیح بدهد و معنی هر سکوت و حرف اطرافیانش را هم به راحتی می‌فهمد، مطمئن نیست که ورمر به او علاقه‌ی قلبی دارد یا صرفاً مدلی است، مثل هزاران مدل دیگر. بدتر آنکه گریت درباره‌ی احساسات خودش هم تردید دارد. و اصلاً دلش نمی‌خواهد به آنها فکر کند. این کلنجاررفتن‌های او با دلش وقتی بیشتر شود که یکشنبه‌ها را با دوست‌پسرش، پیتر، سر می‌کند؛ پیتری که کمک قصاب است و همیشه بوی گوشت می‌دهد و رد خون از زیر ناخن‌هایش هرگز پاک نمی‌شود... .

از کتاب: «به مرکز میدان که رسیدم، در دایره‌ی کاشی‌ها و ستاره‌ی هشت‌پر میان آن ایستادم. هر پَرش متوجه جهتی بود که می‌توانستم انتخاب کنم. می‌توانستم به خانه‌ی پدر و مادرم بروم. می‌توانستم پیتر را در بازار گوشت‌فروشان پیدا کنم و به درخواست ازدواجش پاسخ مثبت بدهم. می‌توانستم به خانه‌ی وان وری‌ون بروم _ که با روی خوش از من استقبال می‌کرد. می‌توانستم نزد وان لیوون‌هوک بروم و از او بخواهم به من رحم کند. می‌توانستم به روتردام بروم و فرانس را بجویم. می‌توانستم به پاپتیست کورنر برگردم. می‌توانستم به کلیسای نو بروم و به درگاه خداوند دعا کنم. در میان دایره ایستاده بودم و دور خودم می‌چرخیدم.»