تلما و لوییز (Thelma and Louise) دو دوست جوان و آمریکایی هستند، تلما زنی خانهدار و متأهل و لوییز زنی مجرد و پیشخدمت کافه است. آن دو میخواهند پایان هفته را به سفری کوتاه بیرون از شهر بروند. اما در همان ابتدای گردششان علیرغم خواستۀ خود اتفاقی را رقم میزنند که مجبور میشوند تا انتها به هزار و یک کار ناخواستۀ دیگر تن بدهند. آنها از آن فاجعۀ بزرگ فرار میکنند و در نهایت به آخر دنیای خود میرسند.
این فیلم دوساعته میتواند هر زنی را عاشق خود کند، چون پر از مردهایی است که زنان از آنها متنفرند؛ شوهری مغرور و خودشیفته که اصلاً آدم میترسد یک کلام با او حرف بزند. دوستپسری سرد و عصبی که در اوج محبتش وقتی حلقۀ نامزدی را تقدیم میکند قیمتش را هم تذکر میدهد. مردی که در کافه زنی را به نوشیدنی دعوت میکند، بعد از تعریفهای زیاد از خوبی زن با او میرقصد و بعد خودش را محق میداند که با آن زن وارد رابطۀ جنسی بشود. مردی مهربان و صمیمی که خود را علاقهمند به یک زن معرفی میکند اما خیلی زود معلوم میشود که آن همه خوشرفتاری برای خوابیدن با زن و دزدیدن پول او بوده است. مردی که در دل جاده چون دو زن را بدون مرد میبیند به خودش اجازه میدهد هر پیشنهادی به آنها بدهد آن هم با حرکات تهوعآور صورت و دستش.
فیلم تلما و لوییز، محصول 1991 میلادی با کارگردانی ریدلی اسکاتِ انگلیسی، یکی از ماندگارترین فیلمهای زنمحور و جادهای است. اثری درام و پلیسی که پارههای طنزآلودش تلخی ماجراها را کمرنگ میکند. فیلمی که میتواند خوشایند بسیاری از هواخواهان حقوق زن باشد، هرچند خالی از برخی دیالوگها و صحنههای سطحی نیست. به هر حال، کالی خوری، فیلمنامهنویس زن آن، جایزۀ اسکار را به خاطر این فیلم به خانه میبرد.
تلما و لوییز داستان دو زن و جنایتهای کوچک و بزرگشان است؛ جنایتهایی که هرگز سبب نمیشود بیننده آنان را جنایتکار بنامد...
پیمان هوشمندزاده در کتاب لذتی که حرفش بود با تکیه بر تجربههای زندگی شخصی یا حرفهای خود و خاطراتی جستهگریخته که از تمام عمر چهل و چند سالهاش دارد، ما را به دنیای عکاسی و عکس وارد میکند، آن هم به شیوۀ خودش. این اثر نخستین بار سال 1394 و در 102 صفحه به کوشش نشر چشمه به بازار آمده است، با عنوانِ فرعی شش تکنگاری دربارۀ دیدن و زیستن.
در هر شش قسمت با قطعاتی پراکنده و گاه بیربط به هم روبهرو میشویم، که نگارنده تلاش میکند، از خلال آنها، با نثری روان، هدف و منظور معیناش را آشکار سازد، حتی اگر خیلی واضح باشند. البته نباید عجله کرد، شاید تنها در نگاه اول بدیهی تلقی شوند. طبیعی، فراموشی، سکوت، خیال، لذت و تنترسه آن شش پاره یا مفهومی هستند که هر بار یکیشان کنار هنر عکس مینشیند و بحث بهتدریج شکل میگیرد.
این جستارها هم برای عکاسان حرفهای پرفایده خواهد بود، هم برای افرادی که با دوربین یا گوشی خود فقط عکسهایی معمولی برمیدارند، هرکس به سهم خودش. حتی برای کسی که اصلاً اهل عکسگرفتن نیست، ولی عکسدیدن را دوست دارد، این کتاب حرفهای جالبی خواهد زد. میتوان آدمهایی را هم تصور کرد که از خواندنش پشیمان شوند... .
.
«عکسها، همین عکسهای ساکت که فقط از بدیهیات میگویند، پُر از آوا هستند، پُر از موسیقی، پُر از واژه و پُر از کلام. و کلام و از آن مهمتر جهان، غرق در صدا و سکوت است. یکی که هست دیگری نیست، و همیشه آنکه نیست مهمتر میشود.»
قبلترها فکر میکردم رضا براهنی فقط شاعر است. تا اینکه در یادداشتی از مهدی یزدانی خرم متوجه شدم رماننویس هم هست، آن هم چه رمانهایی. رازهای سرزمین من یکی از آنها است که بهمن یا اسفند پارسال شروع به خواندنش کردم و اردیبهشت امسال تمام. همزمان با آن سراغ کتابهای دیگر هم میرفتم، چون احساس میکردم خواندن این داستانِ دو جلدی که هر کدام ششصد صفحه دارد، کسالتبار است و اصلاً تردید داشتم ادامه بدهم یا نه.
در همین فکرها بودم که یادم آمد آن روزها که رازهای سرزمین من را در دست داشتم بارها گریه کرده بودم. برای حسین تنظیفی اشک ریخته بودم و تنهاییاش. برای فاحشههای سرگردان شهرنویی. برای تهمینه ناصری و کینههایش. برای جزایری و ماهی. برای کودکانی که نمیدانستند انقلاب چیست ولی لقب شهید انقلاب گرفتند. حتی برای آن نظامیِ قاتل که زنش را به خوابیدن با مردی آمریکایی مجبور میکند، گریه کردم. و همۀ اینها من را مطمئن کرد که رازهای... براهنی را دوست دارم، خیلی هم.
حسین تنظیفی، مترجم یکی از مستشاران نظامی آمریکا در دورۀ پهلوی دوم است. او ناخواسته از رازی آگاه میشود و حال به گناه این جرم باید تاوان بدهد. شخصیتهای دیگر کتاب هم اغلب، پیدا یا پنهان رازهایی در سینه دارند یا در پستوی ذهنشان، در چشمهایشان، در اشیایی که از خود به یادگار گذاشتهاند یا در گفتهها و ناگفتههاشان.
اتفاقات این رمان دهه شصتی، که قسمتهایی از آن قبل از چاپ سانسور شده، از سال 1332 تا کمی بعد از 1357 هجری شمسی در جریان است؛ رمانی اجتماعی با پایانی دردناک که سیمایی متفاوت از کشورمان را در گذر ایام نشان میدهد، هم برخی پرسشها را جواب، هم ما را با سؤالهایی مهم تنها میگذارد. مثل اینکه آیا هر ملتی با انقلاب دردی از دردهایش را دوا میکند یا بر دردهایش میافزاید؟
بارها حافظ را برداشتم. فال گرفتم. اصلاً معلوم نبود خوب است، بد است، عالی است، متوسط است.