امیر کوستوریتسا، کارگردان یوگسلاو را از زبان سینهچاکان فوتبال شناختم که به خاطر ساخت مستند مارادونا حسابی او را ستایش میکردند. این تعریفها باعث نشد زندگینامۀ آن فوتبالیست را ببینم، اما دربارۀ فیلمهای کوستوریتسا کنجکاو شدم.
بعد از بارها بالاوپایینکردن صفحۀ این هنرمند در ویکیپدیا بالاخره وقتی بابا رفته بود مأموریت (When Father Was Away on Business) را برای دیدن انتخاب کردم؛ فیلمی زیبا و آمیخته با طنز، سیاست، خیانت، شورِ زندگی و تیتو.
اما فیلمی که اینجا میخواهم از آن بگویم، زیرزمین (Underground) است. محصول 1995 میلادی که تا حدودی همان مفاهیم را در خود دارد و مثل اثر قبل، جایزۀ نخل طلایی جشنوارۀ کن را به دست میآورد، ولی به نظرم یک سروگردن یا بیشتر از یک سروگردن از فیلم اولی بهتر و ماندگارتر است، با ملودیهایی که یا دیوانهات میکنند یا دلتنگ.
داستان این فیلمِ دو ساعت و پنجاه دقیقهای از جنگ جهانی دوم در بلگراد شروع و به وقایعِ چندپارگیِ یوگسلاوی ختم میشود. با آغاز جنگ دوم، گروهی از زن و مرد و کودک به سرپرستی دو کمونیستِ پولدارِ شارلاتان، یعنی مارکو و تسرنی، به زیرزمینی در یکی از خانههای بلگراد پناه میبرند. چهار پنج سال بعد که جنگ تمام میشود، مارکو به دروغ این اتفاق را از دوستش تسرنی پنهان میکند تا همچنان او و همراهانش همان جا بمانند؛ چون زندگی آنها در زیرزمین برای مارکو منافعی دارد. بیست سال واقعیت مخفی میماند تا روزی ... .
در سکانسی از زیرزمین وقتی مارکو، ناتالیا، معشوقهاش را با شعرها و بوسههای عاشقانۀ خود تنگ در آغوش گرفته است، ناتالی یک حرف بیشتر ندارد: «مارکو، چقدر زیبا دروغ میگی.» فیلم زیرزمین یا روزی روزگای کشوری بود پر از دروغهایی است که بزرگیاش همزمان که آدم را به خنده میاندازد، از تلخی و تیرگیشان اشکش سرازیر میشود؛ دروغهایی که با آن دیگری را میبوسیم، برایشان میجنگیم یا غرق در آنها زندگی میکنیم.
یک دور دیگر (Another Round) داستانِ عبور از بغض، رنجوری، یکنواختی و دوباره برخاستن است. آن هم در میانسالی. بخشهای حیاتی و ماجراهای اصلی فیلم در فاصلۀ سقوط در روزمرگی تا از نو یافتن زندگی رقم میخورد. این اثر هم شادمانی و شور زندگی را به نمایش میگذارد، هم غمها و لحظههای تلخش را.
مارتین معلم تاریخ است. رخوت و افسردگی او در تنهاییاش، در کلاس درس، در کنار خانوادهاش و در بین رفقایش از خودش و دیگران پنهان نیست. در شبی که به همراه سه نفر از همکاران و دوستان نزدیکش به مناسبتی دور هم جمع شدهاند، دلمردگی او بحث داغ مجلس میشود. مخصوصاً از وقتی که مارتین بیاختیار و آرام اشک میریزد.
به مرور متوجه میشویم دوروبریهای او نیز مشکلاتی دارند. آنان هم مثل خودش آموزگار هستند و نه پیرند و نه جوان. نیکلای، معلم روانشناسی مدرسه؛ تامی، مربی ورزش و پیتر، مدرس آواز بچهها. این چهار مرد در دیدارهای متعددی که دارند به بازیابی سرزندگی و اعتمادبهنفس خود مصمم میشوند. برای این کار به فرضیۀ روانپزشکی به اسم فین اسکاردرود رو میکنند که طبق آن هر انسانی با پنج صدم درصد، کسری الکل متولد میشود؛ یعنی مصرف حدی از مشروبات الکلی در شبانهروز نه تنها طبیعی، بلکه ضروری است. بر همین اساس، مارتین، تامی، پیتر و نیکلای روش تازهای را در نوشیدن پی میگیرند تا آنجا که ... .
این فیلمِ دانمارکی محصول سال 2020 میلادی است که در اسکار امسال جایزۀ بهترین فیلم بینالملل را به دست آورد. یک دور دیگر در صد و پانزده دقیقه روایت میشود و کارگردانِ صاحبسبک آن توماس وینتربرگ است. بیپیرایگی شخصیتهای اصلی و فرعی، رنگهای چشمنواز و موسیقی بینظیر و سرودهای ساده، خاطرۀ دیدن این فیلم را خوش، دلچسب و ماندنی خواهد کرد. شاید جذابیت آن برای مخاطبِ مرد و میانسال دوچندان باشد.
چای و کلوچه. مارسل پروست با همین دو خوردنی ساده یکی از بهترین قطعههای کتاب را نقاشی کرده است. طوری که بو و مزه و گرما و تری آنها را نه فقط راوی که هر خوانندهای حس میکند. و هم تخیلات و فکرهایی که با آن میآیند. بعد همین خطوط یا همان چای و کلوچهای که به دهان نزدیک میکنیم ما را به دنیایی فراتر از لحظههای راوی میبرد، لحظههایی که دیگر پروستی نیستند، لحظههایی که خصوصی میشوند. زمانهایی در قلمرو ما که هرگز به دست دیگری فتح نخواهند شد.
کمی قبل از خواندنِ جستوجو، مطلبی در ایبنا دیدم که از لابیگری مارسل پروست (1871ـ1922 م) خبر میداد. این نویسندۀ پرآوازه در زمان حیاتش به ناقدانِ مشهور مخفیانه پول میدهد تا از کتابش تعریف و به دیدهشدنش کمک کنند. با این نوشته ابهت و شکوهی که از جستوجو در ذهن داشتم کمرنگ شد. ولی از خواندنش منصرف نشدم. جلد یکم آن را بیستودوم خرداد شروع کردم و هشت روز بعد تمام. و هنوز نمیدانم این مجموعه را دقیقاً کی به پایان خواهم رساند. طرف خانۀ سوان عنوان جلد اول است که با ترجمۀ مهدی سحابی و به کوشش نشر مرکز در 598 صفحه برای اولین بار در سال 1369 چاپ میشود. کتابی هفت جلدی با یک میلیون و دویست هزار واژه که از بزرگترین و ماندگارترین رمانهای همۀ تاریخ است.
راوی این رمانِ فرانسوی، که به راحتی میتوان گفت خودِ مارسل پروست است، در جایی میان خواب و بیداری داستان را آغاز میکند؛ «دیر زمانی زود به بستر میرفتم. گاهی، هنوز شمع را خاموش نکرده، چشمانم چنان زود بسته میشد که فرصت نمیکردم با خود بگویم: ـ دیگر میخوابم ـ .و نیم ساعت بعد، از این فکر که زمان خوابیدن است بیدار میشدم؛ میخواستم کتابی را که میپنداشتم به دست دارم کنار بگذارم و شمع را خاموش کنم؛ در خواب، همچنان به آنچه تازه خوانده بودم میاندیشیدم، اما این اندیشهها حالتی اندک شگرف به خود گرفته بودند؛ به نظرم میآمد خود من آن چیزی بودم که کتاب دربارهاش سخن میگفت: یک کلیسا، یک کوارتت، رقابت فرانسوای اول و شارل پنجم. این باور تا چند لحظه پس از بیداری با من بود؛ مایۀ شگفتیام نمیشد اما چون فلسهایی روی چشمانم سنگینی میکرد و نمیگذاشت دریابم که شمعدان روشن نیست. سپس رفته رفته برایم نامفهوم میشد، آنگونه که افکار موجود پیشین در تناسخ. موضوع کتاب از من جدا میشد، با من بود که خود را با آن یکی بدانم یا نه؛ آنگاه بود که چشمانم میدید و در شگفت میشدم از تاریکی پیرامونم، که برای چشمانم خوب و آرامبخش بود، اما شاید بیشتر برای ذهنم که تاریکی را چیزی بیدلیل، بیمفهوم و به راستی گنگ و تیره مییافت.»
حال و هوای مابقی کتاب به این جملههای ابتدایی بسیار شبیه است. به نظرم اگر کسی در خواندن این رمان شک دارد، مرور چند خط بالا کافی است تا تصمیم بگیرد بالاخره میخواهد جستوجو را بخواند یا نه. کتاب در نیمۀ نخست قرن بیستم خلق شده است و احتمالاً مخاطبان زیادی، مخصوصاً شیفتگان ادبیات قدیم را به خود جذب کند. در نگاه افرادی نیز نثر خاص کتاب و بدتر از آن پرحجمی رمان، در جستوجوی زمان از دست رفته را نه کتابی جذاب بلکه کسالتبار کرده است که تنها به گذشته تعلق دارد. به هر حال، مانند هر اثر دیگری در کنار مخالفان، طرفداران خود را هم پیدا خواهد کرد و البته که یافته است.
لحظههایی که راوی در نهایت ناامیدی تلاش میکند تا بوسۀ پیش از خواب را از مادرش بگیرد، قسمتهایی که از تردید سوان به وفاداری معشوقش حرف میزند و جایی که اشتیاق خود را به سفر و همزمان ناتوانیاش را از رفتن به مکانهای دیگر نشان میدهد؛ برای من خواندنیترین صحنههای کتاب بود. خاصه آنکه روایتگر به زیبایی و بدون اینکه جزئیاتِ پرشمارش حوصلهام را سر ببرد به درون آدمها میرفت و پسِ چهره و پستوی ذهنشان را ترسیم میکرد. و اما قطعهای که دوست دارم با هر چای و کلوچهای به خاطر آورم:
«سالها میشد که دیگر از کومبره، برایم چیزی بیشتر از همان تئاتر و درام هنگام خوابیدنم باقی نمانده بود که در یک روز زمستانی، در بازگشتم به خانه، مادرم که میدید سردم است پیشنهاد کرد، برخلاف عادتم، برایم کمی چای بسازد. اول نخواستم، اما نمیدانم چرا نظرم برگشت. فرستاد تا یکی از آن کلوچههای کوچک و پف کردهای بیاورند که پتیت مادلن نامیده میشوند و پنداری در قالب خط ـ خطی یک صدف سن ژاک ریخته شدهاند و من، دلتنگ از روز غمناک و چشمانداز فردای اندوهبار، قاشقی از چای که تکهای کلوچه در آن خیسانده بودم بیاراده به دهان بردم. اما در همان آنی که جرعۀ آمیخته با خردههای شیرینی به دهنم رسید یکه خوردم، حواسم پی حالت شگرفی رفت که در درونم انگیخته شده بود. خوشی دلانگیزی، خود در خود، بیهیچ شناختی از دلیلش مرا فرا گرفت. یکباره با انباشتنم از گوهرهای گرانبها، کشمکشهای زندگی را برایم بیاهمیت، فاجعههایش را بیزیان و گذراییاش را واهی کرد، به همانگونه که دلدادگی میکند: یا شاید این گوهره در من نبود، خود من بودم. دیگر خودم را معمولی، بود و نبود یکی، میرا حس نمیکردم. این شادمانی نیرومند از چه میتوانست باشد؟ حس میکردم با مزۀ چای و کلوچه رابطه داشت، اما بینهایت از آن فراتر میرفت، نمیتوانست از همان جنس باشد. از کجا میآمد؟ چه مفهومی داشت؟ آن را کجا باید جُست؟ جرعۀ دومی را مینوشم و چیزی بیشتر از اولی در آن نمییابم، و سومی اندکی از دومی کماثرتر است. باید دیگر دست بکشم... .»
خوب شد قبل از شروعِ کتاب آنقدرها دربارهاش نخواندم که بفهمم در دنیایی فانتزی روایت میشود. وگرنه به سراغش نمیرفتم و دو قدم این ور خط را از دست میدادم. سفر در زمان همان ماجرایی است که داستان را خیالی میکند. بارها رمانی را دیدم که اسم واقعگرا دارد، با وجود این پر از وصلههای ناجور است و هیچ چیزش باورپذیر نیست. اما دو قدم این ور خط را باور کردم. اصلاً موقع خواندن از یاد بردم که آدمها و اتفاقات را در دنیایی فراتر از زندگی واقعی میبینم. بعد هم سعی کردم از خودم نپرسم که «واقعاً احمد پوری به گذشته سفر کرده است؟» که نشد!
احمد شخصیت اصلی داستان است. او پیشۀ مترجمی دارد، تدریس هم میکند. همسرش علاقهمند به سیاست و جامعهشناسی و استاد دانشگاه است. آنها در تهرانِ 1373 شمسی زندگی میکنند. احمد در یکی از فروشگاههای کتاب شهر با مورخی به نام اورلف آشنا میشود که روستبار است و ادعای عجیبی دارد. او میگوید به گذشته سفر میکند و میتواند چنین مسافرتی را برای احمد هم ترتیب دهد. راوی که همان احمد است قبول میکند و تصمیم میگیرد برخلاف نظر همسرش برای ملاقات با آنا آخماتووا به لنینگراد پنجاه سال پیش سفر کند ... .
در کنار دادههای خیالی، کتاب پر از روایتهایی است که با واقعیتهای تاریخی مطابقت دارد؛ از تاریخ تبریز در میانۀ قرن بیستم گرفته تا کمونیسم، ادبیات و سیاست شوروی. دو قدم این ور خط به قلمِ شیوا و بیتکلف احمد پوری در سال 1387 به همت نشر چشمه و در 226 صفحه چاپ شده است. به نظر من این کتاب مخاطب را نه تنها به خواندن دیگر آثار پوری، بلکه به جستوجو در زندگی و کتابهای آخماتووا، آیزایا برلین و حتی شخصیتهای کمتر نامبرده در رمان مشتاق خواهد کرد.
.
خوشحال بودم که همدلیاش با من بیشتر شده. یک روز با احتیاط گفتم: «میبینی ادبیات و هنر چه دنیایی است؟» لبخندی از سر بیحوصلگی زد و گفت: «دنیای همدردی است. پیامهای عاطفی انسانهاست در طول زمان که بتوانی دریافتشان کنی و احساس نکنی که تنهایی.» گیتی همیشه تنهاست. مرا هم همیشه تنها گذاشته است. شاید هم من او را تنها گذاشتهام ... .
برخی زنان (Certain Women) فیلمی خلوت، کمسروصدا و بیهیاهو است. حتی وقتی در آن گروگانگیری میشود، زنی از دست شوهرش کفری است یا رانندهای وسط جاده به خواب میرود و همه منتظرند تصادف کند.
کلی رایکارد، کارگردانِ بینظیر فیلم، به جای روکردن به کلمات، ترجیح میدهد با زبان تصویر حرفش را بزند. در یک صحنه با خزیدن کُند و کسالتبار قطار در زمستانی سرد، در چشماندازی با لغزیدن ماسهسنگهایی که از سر و کول هم بالا میروند و در جای دیگر با سیمای زنی خاموش و درهمشکسته که لبهایش را به هم میفشارد و بغضش را فرو میدهد.
این درام یک ساعت و چهلوهفت دقیقهای که محصول آمریکا در سال 2016 میلادی است، قطعههایی از زندگی چهار زن را روایت میکند و در لحظهای که انتظار نمیرود به پایان میرسد. لورا ولز وکیل است و احساس میکند زنبودن در بیاعتمادی موکلانش به او تأثیر دارد. جینا مادر، همسر و زنی شاغل است که ظاهراً بیش از دیگر افراد خانوادهاش به ساخت خانهشان اهمیت میدهد. شوهر جینا داستان همسرش و ولز را به هم مرتبط میکند. جیمی زنی دامدار است، او اتفاقی از کلاس درسی سر درمیآورد که مخصوص معلمها است و به آن مدرسۀ قانونی میگویند. بث زنی فعال در رشتۀ حقوق است که استاد کلاس یادشده میشود و رابطهای فراتر از ساعات درس بین او و جیمی شکل میگیرد.
فیلم در نهایتِ زیبایی و سادگی روزمرگیهای این چهار زن را به نمایش میگذرد. بدون اینکه بندِ دل مخاطب پاره شود، قهقهه یا زار بزند یا با فلسفهبافی و معماگویی کسی را ستوه آورد. برخی زنان اثری معمولی، خاص، غمناک و آرام است. این آرامش سرآغازی است تا بیننده بتواند به ذهن و قلب شخصیتها نفوذ و در انزوای آنها سیر کند. آن وقت است که حتماً گوشههایی از دنیای خود و آدمهای دور و اطرافش را هم خواهد شناخت. تنهایی، دشواری بیان احساسات و سختی همدلی با غریبه و آشنا از درونمایههای اصلی فیلم است. این اثر که نه امتیاز زیادی دارد و نه چندان جایزهای، به نظر من یکی از ماندگارترین فیلمهای تاریخ است، اما نه برای همه.