زندگی، جنگ و چیزهای دیگر

زندگی، جنگ و چیزهای دیگر

کتاب، فیلم، روزمرگی
زندگی، جنگ و چیزهای دیگر

زندگی، جنگ و چیزهای دیگر

کتاب، فیلم، روزمرگی

Evil Does Not Exist 2023

«شر وجود ندارد» را از روی پوستر زیبایش و فقط چون محصول ژاپن بود، دانلود کردم. فیلم خاصی توی ذهنم نبود. ولی اتفاقی خوب درآمد. اتفاقی برای من. خوب‌شدنش که قطعاً اتفاقی نبوده است و نتیجۀ کار یک گروه خوب و برآمده از یک سینمای خوب است (و قطعاً متأثر از یک جامعه خوب با آدم‌های خوب است). فیلم را دوست داشتم و دارم. فیلمی کند و درامی آرام. فیلم دربارۀ رابطۀ انسان با طبیعت است. شاه‌کلید این رابطه قطعاً تعادل است. انسان دنیای مدرن مانند انسان دنیای سنتی به ارتباط با طبیعت نیاز دارد، اما بر اساس فیلم، این رابطه تنها زمانی به مقصد مطلوب می‌رسد و نه انسان و نه طبیعت آسیب می‌بیند که تعادل حفظ شود. تعادل، احترام، آگاهی، قناعت و بزرگ‌منشی یا شرافتمندی همه‌همه به زیبایی در فیلم دیده شد. عاشق زن‌ها و مردهای روستایی شدم. چقدر قشنگ حرفشان را می‌زدند. خوش‌به‌حالشان! از گفتن هیچ نظر و خواسته و انتقادی عقب ننشستند. از آدم‌هایی که با احترام نمی‌گذارند بهشان بی‌احترامی شود، خوشم می‌آید. از آدم‌هایی که نادان فرضشان می‌کنند، چون ساده‌اند، چون این‌طوری کار می‌کنند، چون آن‌طوری لباس می‌شوند، چون می‌شود همه حرفی بهشان زد و رد شد، چون می‌شود نادیده‌شان گرفت، چون می‌شود باهاشان لاس زد و ولشان کرد، چون می‌شود بهشان بی‌احترامی کرد، چون می‌شود با خیال راحت بهشان نیش و کنایه زد، چون می‌شود با وقاحت همه‌چیز ازشان پرسید و خواست،  چون منفعت و سودی برای دیگران ندارند، چون ترسو هستند، چون جرئت ندارند صدایشان را برای دیگران بالا ببرند، چون بلد نیستند از حقشان دفاع کنند، چون از یک خانواده بی‌اهمیت هستند، چون هر روز یک جور جدید می‌شود باهاشان رفتار کرد و هزار تا چون دیگر خوشم می‌آید. وقتی خوشم می‌آید که حرفشان را می‌زنند و همه را غافلگیر می‌کنند. خوش‌به‌حالشان! خوش‌به‌حالتان! چقدر آن لحظه را که مشاور استعدادیابی چوب را دو تکه کرد، دوست داشتم. چقدر قشنگ! گفت حس خوبی به من داد و آخرین بار نمی‌دانم کی این حس را داشتم. شاید بازیگرش قوی نبود و نقشش دست‌کم در این سکانس خیلی گیرایی نداشت، اما حرف قشنگی زد. در دنیایی که آدم‌ها درمانده‌اند و از هم ناامید گاهی باید به یک تکه چوب پناه برد. گاهی یک تبر تسکین است. یک پر پرنده امید و آرزو می‌شود. چقدر قشنگ بود. تاکومی با آن زخمتی و سردی‌اش باید بگویم مهربان و خوش‌قلب بود. تاکومی در میانه آدم‌های شهر و روستا و در میانه طبیعت و صنعت قطعاً به تعادل رسیده بود. تاکومی زخم آدم‌ها را خوب می‌کند، آن‌ها را به بهترین غذاخوری شهر می‌برد، خانه‌اش را در اختیارشان را می‌گذارد، اما نمی‌گذارد بی‌احترامی ببیند، نه خودش، نه هم‌روستایی‌ها، نه آب روستایش، نه درخت‌ها و دارها، نه آسمان، نه گوزن‌ها... تاکومی، دوستت دارم. تاکومی، بیا پیش من. بیا با هم حرف بزنیم!