قبلترها فکر میکردم رضا براهنی فقط شاعر است. تا اینکه در یادداشتی از مهدی یزدانی خرم متوجه شدم رماننویس هم هست، آن هم چه رمانهایی. رازهای سرزمین من یکی از آنها است که بهمن یا اسفند پارسال شروع به خواندنش کردم و اردیبهشت امسال تمام. همزمان با آن سراغ کتابهای دیگر هم میرفتم، چون احساس میکردم خواندن این داستانِ دو جلدی که هر کدام ششصد صفحه دارد، کسالتبار است و اصلاً تردید داشتم ادامه بدهم یا نه.
در همین فکرها بودم که یادم آمد آن روزها که رازهای سرزمین من را در دست داشتم بارها گریه کرده بودم. برای حسین تنظیفی اشک ریخته بودم و تنهاییاش. برای فاحشههای سرگردان شهرنویی. برای تهمینه ناصری و کینههایش. برای جزایری و ماهی. برای کودکانی که نمیدانستند انقلاب چیست ولی لقب شهید انقلاب گرفتند. حتی برای آن نظامیِ قاتل که زنش را به خوابیدن با مردی آمریکایی مجبور میکند، گریه کردم. و همۀ اینها من را مطمئن کرد که رازهای... براهنی را دوست دارم، خیلی هم.
حسین تنظیفی، مترجم یکی از مستشاران نظامی آمریکا در دورۀ پهلوی دوم است. او ناخواسته از رازی آگاه میشود و حال به گناه این جرم باید تاوان بدهد. شخصیتهای دیگر کتاب هم اغلب، پیدا یا پنهان رازهایی در سینه دارند یا در پستوی ذهنشان، در چشمهایشان، در اشیایی که از خود به یادگار گذاشتهاند یا در گفتهها و ناگفتههاشان.
اتفاقات این رمان دهه شصتی، که قسمتهایی از آن قبل از چاپ سانسور شده، از سال 1332 تا کمی بعد از 1357 هجری شمسی در جریان است؛ رمانی اجتماعی با پایانی دردناک که سیمایی متفاوت از کشورمان را در گذر ایام نشان میدهد، هم برخی پرسشها را جواب، هم ما را با سؤالهایی مهم تنها میگذارد. مثل اینکه آیا هر ملتی با انقلاب دردی از دردهایش را دوا میکند یا بر دردهایش میافزاید؟
بارها حافظ را برداشتم. فال گرفتم. اصلاً معلوم نبود خوب است، بد است، عالی است، متوسط است.